به نام کوچک فرزندانم

ساخت وبلاگ
با دل نهنگ تورا دوست داشتم نهنگی ایستاده روی آبنهنگی که شبهانگاه مسافران ساحل رابه هاله ماه خیره میکرد ازبس که ازدرون حلقه ی هاله با جیغ میپرید روی قله سفیدوبرف گرفته ی یک موج بلند می ایستاد ناگهان عمودی با دم به درون آب فرو میرفت میرفت و میرفت و درنور مهتاب گم میشد تنها لبخندی کمرنگ از لبهای زنانه نهنگ لای کفشهای موج می‌ماندلبخندی زنانه بابوی دهان نهنگ عاشق همگی روی عکس ماه توی آب ایستاده و ذره ذره باموجهای کوچکتر به سمت مسافران ساحل می دویدند مانند پلنگی که گوشه ای ازدریارا مانند چادربه دندان گرفته روی آب به سمت شهرساحلی دوان دوان میرود وبا پرشی ازروی بندر چادر آبی دریا را به روی شهر ساحلی میکشدتورادوست داشتم به اندازه ی قلب تمام مسافران ساحل که یک شب سرزده با موجی سهمگین به شهرساحلی رفتند و برای همیشه زیر سایه ی نهنگ های عاشق که روی آب با عکس ماه بازی میکردند به خواب رفتند تورادوست داشتم به اندازه ی قلب کنده شده ی پلنگی که چادردریا رابه دندان گرفته ازروی شهرساحلی پرید و چادر دریا رارها کرد پلنگی که دریا را به مسافران خوابیده دراتاقهای شهرساحلی رساند وخودبه همراه باد و چند تکه ابر باران زا به سمت صحرا دوید تورادوست داشتمبه اندازه‌ی بوی ماهی و دریاکه روزی پلنگ مادر برای توله های مهاجرش برده بودتوله هایی که قراربود سالهای بعد خسته از عشق و زندگی مسافران ساحلی باشند که نهنگی بازیگوش هرشب برای شادی ساحل نشینانازدرون حلقه ی هاله مهتاب با جیغ میپرید تورادوست داشتم به اندازه‌ی جیغ نهنگ پیری که آخرین بار ازدرون ماه شنیده شده بود . . . نوشته شده در جمعه چهارم اسفند ۱۴۰۲ساعت 10:12 توسط رضا پیر حیاتی| به نام کوچک فرزندانم...ادامه مطلب
ما را در سایت به نام کوچک فرزندانم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : reza-pirhayati بازدید : 7 تاريخ : شنبه 1 ارديبهشت 1403 ساعت: 14:45

و مرگ رادیدمکه در زایشگاهلابلای خنده هاآرام قراری عاشقانه را در گوش نوزادزمزمه کردوقتی که میرفت بالبخندی تلخ به موهای نوزاداشاره کردکه قراراست یک شب سفیدشوندومرگ راکنار اندامهای بیحرکت نشسته دیدمهدیه تولدخودرادرون گودال پنهان میکرد .....و مرگ رادیدمکه درمیان اشکهاوفریادهای پیرزنان آبادی گوشهای خودراگرفته آرزوهای درون سینه ی خوابیدگان به زیرکرسی پارسالی را باماهیان مرده ی درون تنگ عیدامسال یکجا درون قبرستان ماهیان سفره عید مدفون میکرد وازلای ذره های خاکچندتارموی سفید مثل ماهی از گودال بیرون پریدهروی سرنوزادانی می نشستند که تنها روی تخت زایشگاه درازکشیده چشمانشان به دنبال پیرزنان شاد آبادی می گشت که خیلی زودبا برف و ماهی و سبزه پارسال رفته بودند. . . . نوشته شده در سه شنبه هفدهم بهمن ۱۴۰۲ساعت 7:53 توسط رضا پیر حیاتی| به نام کوچک فرزندانم...ادامه مطلب
ما را در سایت به نام کوچک فرزندانم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : reza-pirhayati بازدید : 20 تاريخ : يکشنبه 6 اسفند 1402 ساعت: 20:15

به سمت میدان که میرفتم خردادبود ماه سوم بهار بادهای اردیبهشت آهسته و آرام خودرا به کوچه ی بن بستی رسانده بودند که تنها بازمانده جنگ خسته وزخمی خودش رابه یکی ازخانه هایش رسانده بودبه میدان که رسیدم هنوزبوی باروت و خون پخته ی انسان درهوا بود سربازهای نصفه و نیمه بامقداری خاک و پرچم درون کلاه خورهای سوراخ فرورفته و تمام شده بودند درتمام میدان تنها یک خشاب دیدم که یک تیردرخودش داشت تنهاسرباز بازگشته به کوچه بن بست بایدبه میدان برگردد هنوزیک تیرشلیک نشده باقیست از میدان که برگشتم در خانه ای بازبوددخترکی رادیدم که روی تاب نشسته سربازی ازمیدان بازگشته تاب راباخنده تکان میداد که ناگهان دخترک ازروی تاب به سربازخندان شلیک کرد ازروی تاب پایین پرید وبه سمت میدان دوید تیرراازدرون خشاب بیرون آورد لای سربازهای کشته پنهان کرد و باد اردیبهشت که آهسته در خرداد می وزید آنچنان گرم شد و شدت گرفت که کلاه مرداد و شهریور از سر تمام سربازهای بیحرکت به هوا پرت شد . . . نوشته شده در جمعه بیستم بهمن ۱۴۰۲ساعت 1:54 توسط رضا پیر حیاتی| به نام کوچک فرزندانم...ادامه مطلب
ما را در سایت به نام کوچک فرزندانم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : reza-pirhayati بازدید : 24 تاريخ : يکشنبه 6 اسفند 1402 ساعت: 20:15

آخرین سگ زیرگرفته شده هنوزدرون تمام خیابان‌های دنیا ازاین طرف به آنطرف می‌رود هنوزلای شیارهای لاستیک ماشین ها دنبال نان خشک و لگد می‌گردد کمروسیع و پهنش بین لگدهای هزار روشنفکر تقسیم شدهرکدام قسمتی از زوزه های پریشان شبانه اش رالای شیارهای چرخ ماشین فرو کرده وباخودبه شهری بردندشهری بدون نام ونشان که مردمانشنمازشان رابا استخوانهای سگ توله دار می شکنند سگهای این سالها سگهای آرزوهای محالند آرزومیکنند کاش تکه های بدن اولین سگ زیرگرفته شدهاز لای شیارهای چرخ خودرو بیرون نمی پریدیابه شهری نمی رسیدحالاکه هیچ شهری منتظرتکه های هیچ سگی نیستاماهنوز تمام توله های گرسنه ی جهان درلای شیارهای لاستیک ماشین ها و بین لگدهای در رفت و آمد دنبال پستانی مرطوب و آشنا می گردند حتی اگرازشهری دور یاحتی ازجهانی دورتر آمده باشد.... نوشته شده در دوشنبه دوم بهمن ۱۴۰۲ساعت 3:3 توسط رضا پیر حیاتی| به نام کوچک فرزندانم...ادامه مطلب
ما را در سایت به نام کوچک فرزندانم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : reza-pirhayati بازدید : 19 تاريخ : يکشنبه 8 بهمن 1402 ساعت: 14:17

باحوادث مصادف بودم امابه آنها دیرمیرسیدمبه تولدومرگبه گریه و خندهبه التماسازروز اول یک گام عقب ماندگی داشتم که ذهنی بودچیزی شبیه فروپاشی خانه های منظم تقویم مثلا فردا بایدباتولدمن مصادف باشد یاچیزی شبیه آن که من باسرعت نور تاریخ وفاتم را به فردا میرساندم مبادا دراین میانکسی به کسی تولدی را تبریک بگوید یاکسی به کسی مرگی راتسلیت بگوید هم خودم حاضربودم هم خانه مربعی تولدملابلای خانه های منظم تقویم حاضربود هم جنازه ام حاضربود هم خانه مربعی وفاتملابلای خانه های منظم تقویم حاضربود اماخودم یک گوشه نشسته بودم یک گام عقب تر ازتمام این رویدادها که مربوط به خودم بود یک گوشه نشسته بودم باسیگاری روشن دردستم درحالیکه لبهایم یک گام ازکشیدن سیگاری که خودم روشن کرده بودم عقب تر بود این سرگذشت تمام رویدادهایی بود که قراربودجزئیات زندگی من رابسازند وبعدمرگ می‌بایستبرای نحوه اجرای آنها جوابی داشته باشم دقیقا ازتولدتامرگ ویکسری خانه های کوچکتر تقویم که همگی مربع بودند اما قبل رخدادن آنها من آنچنان تمام شده بودم که دیگر تجربه ای شکل نمیگرفت یاآنقدر به سختی تجربه میکردم که دیگر چیزی به اسم خاطره حافظه ام راپرنمیکرد ومن همیشه یک گام از چیزهایی که دیگران من راباآنهابه یاد می آوردند عقب تر بودم شمارانمی دانم من ترکیبی از سفیدی و هیچ بودم وتقویمی که درست اززیرپایم می گذشت درحالیکه درهیچ یک ازخانه هایش توقف نکردم حتی برای پرسیدن ساعت، فصل یاچیزی شبیه اینها.... نوشته شده در سه شنبه سوم بهمن ۱۴۰۲ساعت 20:20 توسط رضا پیر حیاتی| به نام کوچک فرزندانم...ادامه مطلب
ما را در سایت به نام کوچک فرزندانم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : reza-pirhayati بازدید : 15 تاريخ : يکشنبه 8 بهمن 1402 ساعت: 14:17

نبض تبخال های گوشه ی لب تمام خرگوش های فراریدر خواب آشفته روباهی میزندکه همیشه درتعقیب و گریز شبانه ی درون خوابنفس کم میاوردهمان روباه مشوشی که درون جنگل فریادمیزددوستت دارمآنقدرکه دنباله گوشهای درازت آخرین چرت کوتاه بعدازظهرم را تکه وپاره کردنفسم خوابم که جاآمدبازی راادامه میدهیمچه درون خواب چه بادهان خونی دربیداری. . . نوشته شده در یکشنبه بیست و ششم آذر ۱۴۰۲ساعت 8:36 توسط رضا پیر حیاتی| به نام کوچک فرزندانم...ادامه مطلب
ما را در سایت به نام کوچک فرزندانم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : reza-pirhayati بازدید : 25 تاريخ : چهارشنبه 6 دی 1402 ساعت: 15:14

ازکنارساعات خاص گذشتن مقدور است امابانهنگی ازآهن درون سینه نهنگی ازآهن که پتوی پیرزنی دگوری رادورخود پیچیده پتویی که ازفشارهرحادثه سخت بوی شاش میگیرد فشارحادثه برروی دوش پیرزن دگوری که من باشم آنقدرزیاداست آنقدرزیادکه ادرارازدیواره مثانه سرریزکرده به درون ران پای چپ خواهد ریخت و من همیشه پای چپم لنگ می‌زند ومن همیشه پای چپم را مثل قمقمه سنگین ادرار دنبال خودم می‌کشم بااینکه نهنگی ازآهن درون سینه دارم وپتویی دورتنم پیچیده که بوی نا می‌دهد این حادثه ادامه خواهدداشت درست تا لحظه ای که گرمای حادثه آب درون ادرارراخشک کرده و نمک بجای مانده از ادرار حادثه ار درزی یا سوراخی بپاشددرون چشمم و کورم کندتاریکی دنیامهم نیست همینکه لنگ نمی زنم همینکه در تابستان پتویی دور تنم پیچیده نیست اصلا همینکه دیگرمجبورنیستم نهنگی آهنی را باهرنفس درون سینه ام بالا و پایین کنم به تمام تاریکی ها میارزد تازه میشوم شبیه هزاران نفری که چشمان تاریکشان بوی ادرار می‌دهد .... نوشته شده در دوشنبه بیست و هفتم آذر ۱۴۰۲ساعت 18:53 توسط رضا پیر حیاتی| به نام کوچک فرزندانم...ادامه مطلب
ما را در سایت به نام کوچک فرزندانم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : reza-pirhayati بازدید : 25 تاريخ : چهارشنبه 6 دی 1402 ساعت: 15:14

کاش تکه های گوشت جا مانده لای شیارهای چرخ خودرو

هیچ وقت مانند بذر اندوه از خودروها پیاده نشوند

که از لای شیارهای چرخ تمام خودروهایی که میگذرند

صدای پارس تنهایی و زوزه ی اندوه

آخرین سگ زیرگرفته شده بلنداست . . .

نوشته شده در سه شنبه پنجم دی ۱۴۰۲ساعت 13:27 توسط رضا پیر حیاتی|

به نام کوچک فرزندانم...
ما را در سایت به نام کوچک فرزندانم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : reza-pirhayati بازدید : 23 تاريخ : چهارشنبه 6 دی 1402 ساعت: 15:14

نمیدانم چه کسی بود که می‌گفت برای قبر خالی وبلاتکلیف یک جوجه مادیان پیررانمیکشند اما من با چشمان خود نهنگ زنده بگوری رادرمزار تنگ و تاریک کبوتری دیدم که باله هایش از خاک بیرون زده بود و شبها تمام قبر در آب گرم اقیانوس غرق میشد و صبح با طلوع خورشید مرغان دریایی تمام قبرستان را باخود به آسمان میبردند ..... نوشته شده در سه شنبه نهم آبان ۱۴۰۲ساعت 3:42 توسط رضا پیر حیاتی| به نام کوچک فرزندانم...ادامه مطلب
ما را در سایت به نام کوچک فرزندانم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : reza-pirhayati بازدید : 22 تاريخ : شنبه 4 آذر 1402 ساعت: 15:13

چه روزهای کمرنگیازهرطرف که به روز درجریان خیره می‌شوماندوه چندین شب آینده پیداستاندوه چندین شب گذشته نیزمثل میمونهای لاغرباغ وحشکه مدام سیگارخاموش می کشندولای پایشان رانشان رهگذران می‌دهند جیغ زنان خودش رابه قفس فلزی روزمیکوبدتا راهی به روزهای آینده پیدا کندوسواربرپشت گرازاندوه روزهای آینده شوداندوه شبها و ماههای آینده هم مانندگراز بدون گردنی دوان دوان به سمتم می آیدجاخالی می دهم ولی ول کن نیست صدای سم هایش که برزمین صاف دشت ساعت می کوبندچندر‌وزبعددوباره بلندوبلندترمی شود تا جائیکه باپیشانی چنان ازپشت به من میزند که وسط صفحه سفید ساعت بین چندین عدد مبهم و چندعقربه کوتاه و بلند باصورت فرود آمده و نقش زمین میشوم اندوه گذشته ازاینکه به روزهای آینده راه پیداکرده باخوشحالی تمام گوشش را می خاراند پکی به سیگارخاموشش میزند لای پایش را نشانم می دهد میخندد وبالبهای جمع کرده و مسخره ای دود نامرئی سیگارخاموش رابه صورتم فوت می‌کندبا عصبانیت به دنبالش میدوم قهقهه کنان پابه فرارمیگذارد زمین میخورم و ناسزا میگویم بلندتر میخنددومدام دور و دورتر میشود ومن با حیوانات عجیب تک تک لحظه هاتنهامی مانم ...... نوشته شده در سه شنبه بیست و پنجم بهمن ۱۴۰۱ساعت 23:54 توسط رضا پیر حیاتی| به نام کوچک فرزندانم...ادامه مطلب
ما را در سایت به نام کوچک فرزندانم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : reza-pirhayati بازدید : 73 تاريخ : پنجشنبه 11 اسفند 1401 ساعت: 12:57